گياهان و درختان مقدس در فرهنگ ايراني


 






 
در فرهنگ ايراني، همچون بسياري از اقوام ديگر، براي برخي از گياهان و درختان نيرو و خواص و تقدس خاصي قائل هستند.
گل ها و گياهاني مانند اسفند، هوم، گل محمدي، (گل سرخ)، نسترن زرد و سفيد، «تهم – Taham چنار و کنار و انار و موز (رز ، تاک ) و سرو و درخت توت و درخت سنجد و درخت گز و ...
در ايران اگرنگوئيم کمتر دهي است که نمونه اي از درختان مورد احترام را در خود نداشته باشد، به جرئت مي توان گفت کمتر دهستاني است که يک و يا چند اصله از درختان نظر کرده برخاک آن سايه نيفکنده باشد.
اين درختان و درختچه هاي گوناگون، در باور عامه ي مردم داراي ويژگيهاي کم و بيش يکساني هستند. از جمله اينکه بريدن آنها و حتي شکستن شاخه هاي آنها سبب نابودي و يا زيانهاي عمده براي شکننده دربر خواهد داشت اين درختان برآورنده ي حاجات نيازمندان بوده، در دفع برخي امراض و چشم زخم مؤثر مي باشند. نيازمندان بر آن دخيل مي بندند و قنديل مي آويزند و افسانه ها و داستانهاي بسياري در پيرامون آنها نقل مي شود، که در اين مختصر مجال بيان همه ي آنها نيست.
نويسنده خود بسياري از اين درختان و درختچه ها را مشاهده کرده، و در گزارشهاي بسياري نيز به آنها اشاره شده است.
در روستاي «ديخو» (Dixu)بافت درخت چنار بزرگ و معروفي است به نام زيارت. در خشکسالي ها اهالي گوسفندي شراکتي خريده ،به پاي اين چنار برده، آنرا قرباني و «ديگ جوشي کرده» و خيره مي کنند و معتقدند بدين طريق باران خواهد آمد.
مردم ده به هيچوجه از شاخه هاي درخت چنار کهنسال «زيارت» را نمي سوزانند و برخي افراد در درون تنه ي درخت شمع روشن کرده و بر آن«دخيل» مي بندند.
معتقدند اين چنار دو مار زرد رنگ به رنگ زردچوبه و سمور بسيار بزرگي دارد.1
در همين منطقه باز درختهاي بالاي چشمه ي شاه ولايت خبر را نظر کرده دانسته و بر آنها نياز برده و دخيل مي بندند و قنديل مي آويزند ،و به زيارت اين چشمه و چنارهاي آن مي آيند.2
همچنين است چنار کهن «دستگرد»3 و «چنار کهنسال » روستاي «کشار» سولقان تهران 4و چنار مقابل امامزاده يحيي تهران معروف به «چنار سوخته» که شفادهنده ي سياه سرفه محسوب مي شود و مادران در هر چهارشنبه کودکان بيمار خود را به آنجا مي برند و آنرا وادار مي کنند گرد آن درخت بچرخند و قطعه اي از پارچه ي لباس خود را به عنوان نياز به آن نصب مي کنند1، و بالاخره بايد از چنار معروف تجريش نام برد که در قرن سيزدهم ميلادي نظر مارکوپولو را که به جانب چين رهسپار بود به خود جلب کرده است.2
«چنار کهن چنان خصوصياتي دارد که مي تواند اعجاب مردم ساده و عشق نگارنده ي اين سطور را به خود بر انگيزد. چنار عظيم ترين و از پر عمرترين درختان نجد ايران است... اما تنها عظمت و سترگي و پر عمري چنار نيست که باعث تقدس چنارهاي کهن شده است، اين نوجوان شدن هر ساله ي چنار نيز هست که به آن حالتي جادوئي و ستايش انگيز مي بخشد. چنار هر ساله پوست مي افکند و شاخه هاي تنومند آن رنگ سبز روشني به خود مي گيرد و اين جوان شدن هر ساله ي چنار، مانند هميشه سبز بودن سرو، بدان تقدسي مي بخشد، زيرا حفظ قدرت جواني يکي از شرايط لازم براي باروري است و درنتيجه آن را مظهر برکت و نعمت بخشيدن ابدي خدايان و ارواح مي سازد».3
اما در تاريخ باستان ايران، چنار و درخت مو در کنار همند. مو نيز به نوبه خود از جنبه هاي شگفت انگيز خالي نيست. «خون رزان »هزاران سال مايه ي بسياري گفت و گوها در ميان مردمان عادي و همچنين خواص شده است، شعرا و ادبا، حکما و روحانيون مذاهب و مسالک گوناگون و مقوم بسياري کردارها، اما خاصيت شگفت انگيز تر مو هر ساله براي باردهي بيشتر به هرسي جانانه نياز دارد4 و هر چند سال براي جوان شدن، يکباره آنرا از روي خاک مي برند. بدين ترتيب همانگونه که قبلاً نيز اشاره شد، مونماد جواني جاويدان و زندگي دوباره است.
برگ و شاخه ي مو براي برکت بخشي همانطور که قبلا اشاره شد ،در آئينهاي وارد و مشکه زني و آب کردن کره (تهيه ي روغن) هنوز کاربرد دارد.
«پادشاهان پارس پيوسته درخت چنار را گرامي مي داشتند. در دربار ايران چنار زريني همراه تاکي زرين بود... هنگامي که داريوش بزرگ در آسياي صغير بود به او درخت چنار و تاکي زرين هديه حيات است. اگر ضمناً توجه داشته باشيم که در دولت هخامنشيان بازمانده هايي از آيين هاي بومي کهن مادر سالاري، باقي مانده بود که بر طبق آنها سلطنت از طريق زنان ادامه مي يافت، مي توان تاکي را که بر چنار مي پيچد، مظهر خون و دوام سلطنت هخامنشيان دانست. در واقع چنار مظهر شاه و تاک همسر او بود که از طريق خون سلطنت دوام مي يافت».5
البته ناگفته پيداست که تقدس مو به هر دليلي بسيار پيش از اين در جامعه ي ايراني وجود داشته است. اما درختان مقدس در فرهنگ ايراني تنها به چنار و مو ختم نمي شود، ما قبلاً درباره ي تقدس درخت توت و گل محمدي اشاره کرديم.
گل محمدي نيز چه به صورت گل و بيشتر از آن- چون فصل گل دادن گل محمدي يک بار در سال و محدود به حدود به يکي دو دهه بيشتر نيست- از گلاب در اغلب آئينهاي ايراني استفاده مي شود و اين شامل آئينهاي زرتشتيان ايران نيز مي شود.
«.... پس از اتمام مراسم عقد، تخم مرغي که در سر سفره ي عقد بوده و به وسيله ي «دهموبد» به پشت بام پرتاب مي شود... بعد دهموبد در حاليکه گلاب و آئينه در دست دارد جلو مهمانان آمده، ضمن نگاه داشتن آئينه رو به روي آنان به آنها گلاب مي دهد..».1
گلاب همچنين از واجبات سفره ي عقد در ميان زرتشتيان استان يزد مي باشد.2
وجود گل و گلاب در سفره ي عيد در مناطق مختلف ايران به ويژه در گذشته رسم بوده است.3
در نوروز حتي براي مردگان نيز گل و گلاب نثار مي کرده اند.
«در زفره ي اصفهان، در روز عيد غير از ديدار دوستان و بزرگان به زيارت اهل قبور (گورستان ) نيز مي روند. زنان کاسه اي را که در آن گل سرخ (گل محمدي ) خيسانده، همراه مي برند و ضمن خواندن فاتحه، روي گور هر يک از خويشان خود، قاشقي ازاين آب گل مي ريزند...»4
در ابرقو «دو درخت گل سرخ، يکي در «سيدون »واقع در محله ي نبادان و ديگري در «سبد گلسرخي» واقع در «درب قلعه» روئيده بود. اين دو درخت در تمام فصول برخلاف گلهاي ديگر سبز بود و گل مي داد و مورد احترام مردم بودند.5
در روستاهاي سيرجان و بافت، همانطور که ميوه هاي اسفند را که به آن «دشتي-Dashti »مي گويند،به بند مي کشند، غنچه هاي گل محمدي را که نزديک به باز شدنشان مي باشد، به شکلهاي گوناگون به بند کشيده و به اصطلاح «شده -sadde »گل محمدي درست مي کنند.6
«شده» گل محمدي (گل سرخ) توسط چند تن از مردمشناسان اطريشي در بين بويراحمدي هاي کهکيلويه نيز گزارش شده است.7
ديگر از درختان مقدس، درخت سرو است که اين احترام و تقدس در کتابهاي تاريخي نيز منعکس شده است و آن داستان سروکاشمر است.
«در شناهنامه آمده است که پيامبر زرتشت، يک درخت سروشگفت که سرشتي مينوي و اندازه اي بسيار بزرگ داشت، در ناحيه ي کاشمر بر در آتشکده ي برزين مهر بر زمين نشاند.
بهشتيش خوان ارنداني همي
چرا سروکشمرش خواني همي،
چراکش نخواني نهال بهشت،
که چون سروکشمر به گيتي که کشت؟
در متنهاي تاريخي پس از اسلام، به نام سروعظيمي بر مي خوريم که با زرتشت پيوستگي دارد و تا اواسط قرن نهم ميلادي بر سر پا بوده است. سرانجام در سال 846 ميلادي (232 هـ ق)به فرمان «متوکل» خليفه ي عباسي آن را بريده و فرو افکندند».1
ابرقو يکي از شهرهاي کهن ايران است که نامش با سروهاي کهن و درختان نظر کرده گره خورده است.«ابر قو داراي مراسم خاص بوده است که با تغييرات ديني و سياسي از بسياري از آن دور شده و (آنها) را به فراموشي سپرده است... اما از آنچه گفته اند و شنيده ام و خوانده ايم و آنچه سينه به سينه رسيده است ،اين است که در ابر قو دوازده درخت بزرگ سرو بوده که بزرگترين آنها در دهکده ي «فراغه» و بقيه در مرکز و بعضي روستاها قرار داشته و اهالي اول هر ماه در اطراف آن جمع مي شدند و ضمن مراسمي به خواندن سرود و رقصهاي دسته جمعي مي پرداختند و نذورات خود را به مستمنداني که براي دريافت آن نذورات بدانجا مي آمدند و خدمه ي آن محل مي دادند. از اين درختها امروز فقط دو اصله باقي است که يکي همين سرو معروف است و ديگري سروري است در مرکز شهر در يک خانه ي مسکوني که از لحاظ سن همسال يکديگر مي باشند، ولي سرو« فراغه» که در سي کيلومتري ابرقو واقع بوده و بر لب آب نوش آباد قرار داشته از بين رفته است».2 مردم از آن زمان ها تا کنون جاي آنرا مقدس مي شمارند و به زيارت مي روند و نذر و نياز دارند.»3
هنوز هم در مناطق مختلف ايران سروهاي مورد احترام فراوان يافت مي شود. منجمله دو سرو کهني که در بين راه مالرو بين محل «برفه چال».4 و روستاي اسک و در مزرعه ي« اسکوش» قرار دارند. اهالي اسک معتقدند اگر کسي حتي از شاخه هاي خشک اين دو درخت استفاده کند، نابود خواهد شد. کسي را نام مي بردند که در حدود پنجاه سال قبل، اين مسئله را ناديده گرفته و با شاخه هاي خشک اين درخت چاي درست کرده، اين شخص چندي بعد با عده اي در آمل که آجر پخته از زير خاک در مي آورده اند، اين شخص از داخل چاهي آجر بيرون مي آورده که طناب پاره شده و وي کشته مي شود.5
شاخه ي سرو نيز، مانند شاخه و گل و برگ ديگر گياهان مقدس در آئينهاي ايراني نقش داشته و بقاياي آن هنوز قابل مشاهده مي باشد.
در سياحتنامه ي فيثاغورس، در فصل هفتم (آخرين سوگواري بر کورش)آمده است که :
«...درباريان جملگي سواره و داريوش در جلو، شتابان تا سه هزار قدم از شهر براندند ... شمار چنار از ده هزار افزون بود و هر يک دو شاخه ي درخت به دست داشتند، يکي نخل و ديگر سرو... گرانبهاترين تاوانها و غنيمتهاي کوروش را از عقب جنازه مي آوردند ،چناري و تاکي به اندازه ي طبيعي از زرناب، ظروف زرينه ي بيشمار، جام نفيس سميرا ميس ...». 6
به دست گرفتن شاخه ي سرو يا درختان مقدس ديگر هنوز هم در ايران به طور کلي منسوخ نشده است. در ميان زرتشتيان تفت هنوز مراسم ديد و بازديد عيدنوروز« زنان شاخه اي از سرو و يا شمشاد و به ندرت مورد در دست مي گيرند و تک تک و يا گروه گروه به خانه ها مي روند و مراسم عيد را که قالب ريزي شده و تقريبا هميشه يکسان است به عمل مي آورند.»
«شاخه ي مورد را بيشتر در مراسم پرسه بر سفره مي گذارند، با اين وجود گاهي هم در مراسم عيد به کار مي برند.»1
ديدار کننده ي زن به محض ورود در حالي که شاخه ي سرو و يا شمشاد و يا مورد را به دست کد بانوي خانه و يا ساير افراد خانواده مي دهد، عبارت هاي تهنيت آميز را پشت سر هم بدون اينکه منتظر جواب بماند بر زبان مي راند ... ديدار شونده هم همين عبارتها را تقريباً هم زمان با سخن ديدار کننده پاسخ مي دهد و او را به سفره ي عيد هدايت مي کند. در اينجا با يک دست گلابدان و با يکدست ديگر آينه مي گيرد و مقداري گلاب را کف دست ديدار کننده مي ريزد و آينه را جلوي صورتش مي گيرد..».2 در روستاهاي بافت و در شهرک قديمي «خبر»، ميوه سرو وحشي را براي برکت بخشي در سفره ي خميري (سفره ي نان پزي ) مي گذارند. به اين سرو در زبان محلي «ابرس» (Abors) و به ترکي محلي «اول» (Ovol) گويند.3
از درختان مقدس ديگر مي توان از انار و کنار نام برد.
«درخت انار با چوب سخت و برگ تندرنگ و درختان و گل زيبا که به زبانه ي آتش مي ماند و با ميوه ي سرخ پوست و دانهاي فراوان همانند ياقوت ديرگاهي است که توجه ايرانيان را به خود کشيده است .در آتشکده ها چند درخت انار مي کاشتند و شاخه هاي آن از براي «برسم» به کار مي رفت.»4
انار در آئينها و جشنهاي ايراني همچون در سفره ي هفت سين5 و در سفره ي عقد زرتشتيان تهران 6-که اين انار سفره ي عقد در اتاق حجله توسط عروس و داماد خورده مي شود به اين اميد که به اندازه ي دانه هاي آن داراي اولاد گردند.-و همچنين در عروسيهاي سنتي در اغلب مناطق ايران نقش داشته است. مانند پرتاب انار توسط داماد از روي سر عروس و يا زدن انار بالاي سر عروس به ديوار در روستاهاي خمين 7و «مصلح آباده اراک».8
در ضمن از چوب انار و کنار براي برکت بخشي علاوه بر واره در ابزار مشک زني (کره گيري ) نيز استفاده مي کنند. در ايلات و روستاهاي کرمان معتقدند بهترين سه پايه مشت زني سه پايه ي کناري( از چوب کنار)و بهترين «جلنگداره» (Jelengdar)(چوب مشک)، جلنگدار اناري (از چوب انار )است .در اين مورد ضرب المثلي نيز دارند که :
«سه پايه ي کناري،
جلنگدار اناري ،
بزن «مسکه» (Maska) (کره )در آري (در آوري ).»
نويسنده نمونه ي کنار نظر کرده را در «سروئيه» حاجي آباد بندرعباس ديده است.
اين کناره «کناره سلطان شاه غيب» نام دارد. اين کنار کنار کهن سالي است ميوه ي آن بي هسته مي باشد. و براي آن خاصيت شفادهندگي قائل هستند و طبق معمول به آن دخيل مي بندند و از مصرف حتي شاخه هاي خشک شده آن هم پرهيز دارند.1
و بالاخره بايد از درخت گز و سنجد نام برد. در سيستان انواع مختلف گز را بسيار گرامي مي داشته اند. فردوسي مردم سيستان را «گز پرست» معرفي مي کند.2 ميوه ي سنجد يکي از خوراکيهاي سفره ي هفت سين بوده 3و در جشنهاي زرتشتان نيز نقش دارد.4 و همچنين از گياهان «هوم»5 و «اسفند» که درباره ي آنها سخن بسيار رفته است.
اما درختان نظر کرده ي ايران محدود به درختاني که از ديرباز به عنوان درختهاي مقدس شناخته شده اند. نيست بايد از درختچه هاي بسيار پرخاري که در خمين و اراک و اليگودرز به درخت «گره -Gerra »معروفند و مورد توجه زنان براي نذر و نياز آنها براي کودکانشان هستند.6 و درخت« داغداغان» (توغ، توغدان، تا، تاغوت، چوب نظر ) که نمونه ي آن درخت «دغداغان » نظر کرده ي«وشنو» قم است، که گوسفندان نذري را در پاي آن قرباني مي کنند و بند انگشتي از چوب آن را گردن کودکان و گاه دامهاي برجسته براي دفع چشم زخم مي اندازند.7 درخت هاي «گروبن (Gerbon)» «شاه قند آب» صغادآباده 8و« چند آغاجي» «حاجي پيرلو» از توابع اروميه 9و درختان «طابيق » (Tabig ) «راهزن- رفسنجان 10و «پيرپسته» محله ي «جرمدين» ابرقو که اهالي در زير آن شمع روشن مي کردند و آش نذري مي پختند11 و درخت انجيز مقبره ي حسن بن کيخسرو در ابرقو12 و انجير کهن «کوسرک» جوشقان کاشان 13و درخت «وليک valik »در دهکده ي «والت(Elet)» کلاردشت چالوس.اين درخت که درخت جواني نيز به نظر مي رسيد بر فراز قبرستان کهن الت قرار دارد و هر شب به نذر يک چراغ دستي در زير ان روشن مي کنند.14 همچنين درختچه هاي خارداري در «کوپنچ» در ميانه ي راه سيرجان- بر دسير و کوه«شاه خيرالله» بر سر راه پاريز به شهرک مس رفسنجان 15و يا درخت هاي آزاد حياط امامزاده ها در گيل و ديلم، که يک شب دست يا پاي بيمار را به آن بسته به نيت شفا يک شب او را زير آن درخت مي خواباندند و يا شيره ي درخت آزاد (حياط امامزاده) را در شب جمعه مي گرفتند و به روي بيمار مي ماليدند و پاي درخت، شمع روشن مي کردند و دخيل مي بستند. 16 درختان «تاويي –Towi، Tawi»و زيتون و بادام کوهي و «گيرچ» (زالزالک )و بادام و «تاک» در لرستان و ايلام.1
اما بجز باورها و آئينهاي مربوط به درختان کهنسال و نظر کرده، در ايران آئينها و باورهاي ديگري در پيوند با درختان و گياهان وجود دارد که بي اشاره به آنها اين نوشته کامل نخواهد بود و رويه ي سنتي ايرانيان نسبت به گياهان به درستي شناخته نمي گردد.
اولاً منهاي درختان نظر کرده، اصولاً شکستن شاخه ي سبز و انداختن درخت سبز را بديمن و شوم مي دانستند و آنچنانکه نظامي گفته است:
«درخت افکن بود کم زندگاني،
به درويشي کشد نخجير باني.»2
در روستاهاي سيرجان گويند.
«سَربُر (قصاب و جلاد) و تَربُر (کسي که درخت سبز مي افکند) و صياد، ندارند ظفر.3
اين باور باستاني که درختان داراي رواني خردمندانه و ياري خواستن از آنها و ترسيدن و ترساندن آنها در برخي آئينها و باورهاي ديگر نيز قابل مشاهده است.
در گذشته در هنگام بروز و با در کرمان و بلوچستان،يکي از راههاي مقابله، نذر روغن بيدانجير به درخت کهور بوده است.4
جالب اينکه در روستاهاي حاجي آباد بندر عباس مانند «جائين» و «سيروئيه» در گذشته براي سفيد کردن و دباغي پوست و ساختن مشک از شاخه و برگ درختچه اي خودرو به نام «تَهم –Tahm»،استفاده مي کردند.5
معتقدند نبايد به هيچ وجه اين درخت را از ريشه در آورد. اين کار بسيار شوم و بديمن بوده و دودمان چنين شخصي بر باد خواهد شد،لذا در هنگام لزوم وقتي که مي خواستند شاخه اي از تهم ببرند،هفت دانه ي ريگ، هفت دَندِه (هسته ي خرما) را با مقداري قند و يا شيريني و خرما به عنوان پيشکش وسط بوته ي «تهم» نهاده، از درخت عذر و زنهار مي خواستند و خطاب به آن مي گفتند:
«اي درخت!
دست از ما، برکت از خدا،
زنهار و صدزنهار!
ما سر تو را خورديم،
تو سرما را نخوري! ...»6
تهديد و ترساندن درختان ميوه نيز نشان مي دهد که در اعصار گذشته درخت را صاحب خرد مي پنداشته اند. در کتاب «ارشاد الزراعه» مربوط به حدود 500 سال پيش آمده است که :
«...واگر درختي بار نياورد شخصي تبري به دست گيرد و دامن بر ميان زند و آستينها بر مالد و بر سبيل قهر به جانب درخت مي آيد و قصد آن مي کند که درخت را بيندازد و ديگري بيايد و حمايت مي کند و مي گويد که اين درخت را ميانداز که در سال آينده بار آورد و به تجربه صحت اين معلوم مي شود.1
اين روش هنوز هم در برخي مناطق ايران معمول است.
در محلات «اگر درختي يک يا چند سال متوالي ميوه ندهد او را تهديد مي کنند. بدين شکل که دو نفر با اره به قصد بريدن آن به باغ مي روند و يکي اره بر آن مي نهاد و ديگري وساطت درخت را مي کند و مهلت مي گيرد که اگر در سال آينده ميوه نداد آنگاه آنرا ببرد، و بدين خيال از بريدن آن صرف نظر کرده و معتقدند که با اين تهديد درخت را مي ترسانند.»2
همين داستان با روايتي ديگر در نيرنگستان نيز آمده است.3
از لرستان و ايلام نيز اين باور گزارش شده است.4

مفهوم سبزي در بازمانده ي آئينهاي ايراني
 

سبزي و رنگ سبز افزون بر معناي سلامتي و خوشبختي، نماد زندگي، زندگي دوباره و جاويدان نيز هست. آخرين بيت کوبنده و پايان بخش مناظره ي رزو ميش، اشاره به زندگي دوباره و جاويدان درخت مو دارد.
ترا بُرَّد اگر، بي سر بماني مرا بُرَّد اگر، آرم جواني
سرم را گر برند آرم جواني ترا گر برند بي سر بماني
يکي از آروزهاي جاويدان و پايان ناپذير آدمي که اثرات بسيار مهم، اما ناشناخته و يا کمتر شناخته شده اي در فرهنگ و زندگي آدمي نهاده است،اين بوده که اي کاش مي توانست چون گياهان هر ساله از نو زنده شود.
سبز و رنگ سبز براي کشاورزان و دامداران علاوه بر اين نشانه ي سال خويش و پر آب و علف و فور و فراواني نعمت نيز هست .اگر در اغلب آئينهاي ايراني از سفره ي هفت سين نوروز گرفته تا سفره ي عقد و يا سني بدرقه، حضور دارد، پس طبيعتاً در بازمانده ي جشنهاي واره که از جنبه عملي نيز سبزي برايشان زندگي بخش است، بايد نقشي اساسي داشته باشد، همچنان که در مراسم پذيرائي از هموارگان و «ته شير» و «گل شير» و «چين چراغ» و «شير طبق» خود را نشان مي دهد.
در آئينهاي« مشک زني» (کره گيري )نيز گياهان نقش ويژه دارند.
در اغلب روستاهاي کمره، در سالهاي قبل از برق و مشکه ي برقي، دسته اي از گياه اسفند تازه و سبز که به آن «گل مشکه»- (Gol-maska) مي گفتند ،به طناب مشکه مي آويختند.
در روستاي فرتق، دسته اي از گياه «داغ داغکنک» (Daqdaqkonak) را نيز اضافه مي کنند.1
در«نظام آباده» و «دره گزين» همدان ،چند شاخه ي سبز مو را به دسته ي مشکه آويخته و در ضمن يک کنده ي مو نيز در زير و يا کنار مشکه گذاشته و معتقدند «باره» (کره) مشک زياد شده و برکت خواهد کرد. در روستاهاي ملاير، سرشاخه و برگ سنجد به دسته ي مشکه مي آويزند.2
در آئينهاي مربوط به چله بري از مشک نيز برگ درختان نقش دارند معتقدند «چلّه» در اثر زاد و مرگ و عروسي انسان و جن و پري به مشکه مي افتد و سبب مي شود که کره به سختي و دير از دوغ جدا شده و يا رنگ کره تيره و سياه رنگ گردد.
در روستاي «نازي»خمين، معتقدند برگ آب چله بري بايد حتماً چهل برگ درخت سنجد باشد. در«جان قلمه، قيد برگ سنجد، به برگ درخت ميوه تبديل شده است.در قصبه ي «ورچه» براي چله بري از چهل برگ بيد استفاده مي شود .در«امامزاده يوجان» از برگ درخت توت و سنجد استفاده مي کنند.3
صادق هدايت از کاسه ي پر آب با برگ سبزي در سفره ي عقد4 و همچنين در سيني بدرقه سخن گفته است.
«درهنگام حرکت مسافر در يک سيني آينه و يک بشقاب آرد، يک کاسه ي سبز آب که رويش برگ سبز است مي آورند...»5
برگ سبز در ديگر آئينهاي ايراني نيز نقش دارد.
در کرمان و سيرجان اگر در«زرده آفتاب»(هنگام غروب خورشيد تا هنگاميکه رنگ زرد آفتاب نمايان است)، کودکي خوابيده باشد، برگ سبزي بر سينه و يا گاهواره ي او مي گذارند.
در ايلات سيرجان مانند ايل قرائي، در گذشته نام بردن اسم مسافر را بد مي دانستند، لذا در سخن گفتن با وي او را «درخت سبز» خطاب مي کردند.7
در «راور» کرمان، يکي از دعاهاي خير اين است که «الهي مثل مورت»(مورد )«بسوزي»(Besozi)(به سبزي، سبز باشي).8
تقدس و معناي سبزي و درخت، به رنگ سبز نيز سرايت کرده است
يکي از دعاهاي بسيار رايج در همه ي شهرهاي کرمان که اغلب از جانب والدين به فرزندان ابراز مي شود اين است که :«الهي سبز بخت(سفيد بخت ) بشوي».
همچنين در کرمان و شهرهاي آن، لباس عقد را سبز رنگ مي دوزند. اين در گذشته شامل مسلمانان و زرتشتيان کرمان هر دو مي شده است.10
در يزد نيز در عروسي زرتشتيان، کلاه داماد و پيراهن عروس سبز رنگ بوده است.11
در مراسم خواستگاري زرتشتيان تهران، در اغلب مواقع خانواده ي پسر نامه اي که درخصوص خواستگاري از طرف پسر به عنوان پدر دختر نوشته شده همراه خود مي برند. اين نامه را بيشتر براي شگون روي کاغذ سبز رنگ نوشته و در پاکتي سبز مي گذارند و با يک دستمال سبز و يک کله ي قند همراه با مقداري سنجد و آويشن به منزل دختر مي برند.
جواب نامه ي پسر چند روز بعد از طرف خانواده ي دختر با همان تشريفات به منزل پسر برده مي شود...1
«در قديم در تمام جشنها لباس سبز مي پوشيدند... در جشن ختنه سوراني، بچه اي را که مي خواستند ختنه کنند، قباي سبز مي پوشاندند... سپس او را بر اسبي که با پوششي از پارچه ي سبز مزين بود سوار کرده، در شهر مي گردانيدند و ...
«شب عروسي، داماد و عروس ،هر دو لباس سبز مي پوشيدند و تا ممکن بود پوشش ها و زينت اطاقها را هم سبز قرار مي دادند.
...رحمت کازروني در مسمطي سروده:
سرو چمن سبز پوش آمده داماد وار زجوش گل در خروش، چو چنگ، بلبل هزار
...هنوز اين رسم پسنديده، کم و بيش، در برخي دهات و ايلات... مخصوصاً فارس رواج دارد.»2
رنگ سبز و سفيد که از قديم الايام در ايران از رنگ هاي ستايش شده بوده اند. رنگ سبز پس از اسلام نيز«به صورت نمادي از پيام حضرت ختمي مرتبت شعار دين مبين اسلام در آمده، و هم اکنون نيز رنگ سبز به عنوان رنگ رسمي بسياري از کشورهاي اسلامي، در پرچم کشورها منعکس است.3
1-مشاهده و مصاحبه ي نگارنده درمحل.برگه ي788
2-مشاهده ومصاحبه ي نگارنده درمحل(مشومندم).برگه ي840
3.نک به :آقا نجفي قوچاني-سياحت شرق.به تصحيح ر.ع.شاکري.تهران،1362.اميرکبير.
4.نک به:مهرداد بهار.همان منبع.ص93.
1.محسن مقدم«مباني اعتقادات عامه در ايران»مجله ي مردمشناسي.2.ش پائيز1337.اداره ي کل هنرهاي زيباي کشور.ص166.
2.همان منبع.همان صفحه.
3.مهرداد بهار ،همان منبع.ص94-95.
4.در«مزدقان»ساوه مي گويند.«اره باغ(هرس مو)به دشمن،بيل باغ(بيل زدن باغ)به دوست.«چرا که دوست با بيل زدن عميق تر و دشمن به حساب خود با بريدن هر چه بيشتر مو به صاحب باغ خدمت مي کنند.»
(مرتضي فرهادي،«فرهنگ ياري در باغداري»ماهنامه ي سبنله.ش4(شهريور1367).ص68.
5-مهرداد بهار.همان منبع.ص95-96.
1-داريوش به اذين.همان منبع.ص59.
2-کيخسرو کشاورز.«سولنو نفت»(ائينهاي نوروزي در ميان زردتشتيان يزد).فروهر.ش10(اسفند1362 ).ص883.
3-نک به.مرتضي هنري.ائين هاي نوروزي.تهران1353.مرکز مدمشناسي ايران .ص63.حميد ايزد پناه«نوروز در لرستان»فروهر.ش10(اسفند1362).ص894.
4-محمد حسن رجائي زفره اي،«نوروز در زفره»همان منبع.ص898.
5-حبيب الله فضائلي.داستان اصحاب رس.اصفهان،1363.انتشارات ميثم تماراصفهان.ص140.
6-مشاهده ي نگارنده در محل.
7-راين هولدلوفلر-اريکا فريدل.مجموعه ي مردمنگاري بويراحمديهاي جنوب ايران.
ترجمه ي تقي طاهري.تهران1365.مرکز تحقيقات روستائي و اقتصاد کشاورزي،ص135و136.(پلي کپي).
1-جي.سي.کرباجي.همان منبع.ص21.
2-حبيب الله فضائلي.همان منبع.ص149-150.
3-همان منبع.ص40.
4.درباره ي محل«برقه چال»و مراسم جالب ان نک به:
مزتضي فرهادي.«دگرياري و خودياري در جشن ميان بهار در اسک لاريجان آمل.رُشد علوم اجتماعي.ش3(بهار1369)و حميد ميرمرادي.«گزارشي از روستاي اب اسک»همان منبع.
5-مندم.برگه ي1792.
6-سياحت نامه ي فيثاغورث در ايران.ترجمه ي يوسف اعتصامي.تهران1363.چ2.دنياي کتاب.ص114-115.
7-کيخسرو کشاورز.همان منبع.ص886.
1-همان منبع.پاورقي صفحه ي886.
2-همان منبع.ص866.
3-مندم.برگه ي783.
4-پور داود.اناهيتا.به کوشش مرتضي گرجي.تهران.1343.اميرکبير.ص273-274.
5-نک به:مرتضي هنري .همان منبع-ص62-63.
6-داريوش به اذين.همان منبع.ص59.
7-مندم.برگه ي1107.
8-محمد شرفي.منو گرافي ده مصلح اباد.پايان نامه ي دوره ي ليسانس.تهران،1351.دانشکده ي علوم اجتماعي و تعاون.ص145.
*-نام يکي از اباديهاي دره ي يرخان جلنگه دارست(ايرج افشار)
9-مندم.برگه ي2068.
1-مشو مندم.برگه ي908.
2-نک به:چي.سي.کوباجي.همان ص.و«پرويز نيلوفري»درخت گزدر شاهنامه»هوخت.ش9(آذر1355).ص32-36.
3-نک به :مرتضي هنري.همان منبع.ص61-62.
4-نک به:داريوش به آذين.همان منبع.ص58.
5-نک به:بور داود.آناهيتا.ص127-129.
6-مشو مندم.برگه ي2070.
7-منموم.برگه ي2069.
8-نک به:محمد صادقي.«شاه قنداب»فردوسي.ش908(8اريبهشت1348).ص31.
9-نک به:محي الدين جلبل زاده.«درخت نظر کرده».فردوسي.ش890(25آذر1347).ص34.
10-نک به:جواد قاسمي.«درخت نظر کرده».فردوسي.ش902(19اسفند1347)ص32.
منبع:پايگاه نور ش31